کد مطلب:139247 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:249

سرزمین کربلا
چون به نینوا رسیدند، ناگاه سواری بیامد بر شتری گزیده و سلیح در پوشیده و

كمانی به دوش افكنده. و بر حر سلام كرد و نامه ای از عبیدالله بدو داد كه: چون این نامه به تو رسد بر حسین بن علی سخت گیر و او را بدان زمین كه از آب و گیاه بر كنار بود فرود آر و من رسول خویش را بفرمود م تا دیدبان تو باشد و چون فرمان من به امضا [1] رسانی، مرا بازگوید. حر آن نامه بر ابوعبدالله و یاران او فرو خواند و بر ایشان سخت گرفت كه هم بدان جای فرود آیند و خیمه ها راست كنند. زهیر بن القین گفت: یابن رسول الله! چنان دانم كه این كار بر ما سخت تر شود و این ساعت، مقاتلت این جمع آسانتر نماید كه از این پس جمعی بر ما فراز آیند كه ما را توان ایشان نباشد. امام فرمود: مرا بر قتال ایشان سبقت نباید كرد، تا حجت بر ایشان تمام آید ، و بفرمود تا رحل بینداختند [2] و خیمه ها برافراشتند، و ذلك یوم الخمیس، الثانی من المحرم سنة احدی و الستین. [3] .


آن گاه بر پای خاست و در میان یاران خود بایستاد و خطبه آغاز كرد و خدای سبحانه را بستود و بر او بسی ثنا گفت و فرمود: «انه قد نزل من الامر ما ترون ان الدنیا تغیرت و تنكرت و ادبر معروفها فلم تبق منها الا صبابة كصبابة الاناء و خسیس عیش كالمرعی الوبیل الا تارون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه فلیرغب المؤمن فی لقاء ربه حقا حقا انی لا اری الموت الا سعادة و الحیوة مع الظالمین الا برما [4] .

«یعنی كار براستی فرود آمد، چنان كه بینید و دنیا به حقیقت دیگر گونه گشت و منكر روی كرد و معروف او پشت نمود و از او نماند مگر ته جرعه ی اندك، چون ته جرعه ای كه به ظرفی فرو ماند و زندگانی پست چون چراگاهی كه چرندگان را وبال آرد. مگر نبینید حق را كه كس بدان كار نكند، و نبینید باطل را كه كس از آن، خویشتن باز ندارد؟! و هر آینه مرد مؤمن را بدین روزگار از در راستی به دیدار خدای سبحانه بایست رغبت فزود و براستی كه من مرگ را نبینم مگر نیكبختی و سعادت و زندگانی را ندانم با ستمكاران مگر سختی و شقاوت». زهیر بن القین برخاست و گفت: سخن تو بشنیدم و اگر دنیا را بقائی بود و ما در آن جاوید می بودیم، هر آینه ملازمت ركاب تو را بر حیات دنیا می گزیدیم، كیف [5] آنكه دنیا را بقائی نبود و كسی در آن جاوید نپاید.

هلال بن نافع گفت: به خدای سبحانه سوگند كه از دیدار پروردگار خویش كاره [6] نشده ایم و بر نیت و بصیرت خویش بر پاییم [7] آن كس كه تو را دوست است، دوست شماریم و آن را كه دشمن است، دشمن داریم. [8] .


بریر بن خضیر گفت: یابن رسول الله! خدای سبحانه به مكان تو بر ما منت نهاد تا در خدمت تو جانبازی كنیم و در ركاب تو همه عضو ما پراكنده شود تا مگر جد تو رسول خدای به روز باز پسین از گناهان ما شفاعت كند. ابومخنف گوید: چون نامه ی عبید زیاد را حر بن یزید بر ابوعبدالله فرو خواند ، روان شدند تا به زمین كربلا رسیدند، اسبی كه امام بر آن سوار بود بایستاد . امام فرود آمد و دیگر اسب سوار شد، گام بر نداشت: هفت یا هشت نوبت این كار كرد و حال بر این جمله بر آمد. ابوعبدالله چون این حالت را بدید از نام آن زمین بپرسید: كسی گفت: یابن رسول الله غاضریه. فرمود: دیگر نام دارد؟ كسی گفت: نینوا. فرمود: دیگر؟ كسی گفت: شاطی ء الفرات. فرمود: دیگر؟ كسی گفت: كربلا.

چون امام این نام بشنید، آهی سرد بر آورد و فرمود: ارض كرب و بلاء. [9] با یاران فرمود باز ایستد و فرود آیید كه اینجا خوابگاه شتران ماست و در اینجا خونهای ما ریخته شود و حریم ما ضایع ماند و مردان ما را بكشند و كودكان ما را ذبح كنند و دوستان ما بدین خاك به زیارت ما آیند و به همین خاك مرا نیای من رسول خدای وعده فرمود و سخن او دیگرگون نشود. [10] .




یا دهر اف لك من خلیل

كم لك بالاشراق و الاصیل [11] .



من طالب بحقه قتیل

و الدهر لا یقنع بالبدیل [12] .



و كل حی سالك سبیلی

ما اقرب الوعد من الرحیل [13] .



و انما الامر الی الجلیل

سبحان ربی ما له مثیل [14] .

علی بن الحسین علیه السلام گوید: من چون این ابیات را بشنیدم، مرا گریه در گلو گرفت و بر حسب طاقت، خویشتن نگاهداشتم، ولی عمه ام زینب را زمام طاقت از دست رفته بود، جزع و زاری آغاز كرد و دامن كشان [15] جانب حسین آمد همی گفت: ای برادر من و ای نور دو دیده و ای جای نشین گذشتگان و جمال باز ماندگان! امام بدو نگریست و فرمود: ای خواهر! شیطان رجیم، حلم تو را نبرد. اهل آسمانها مهه نیست شوند و خاكیان نمانند «كل شی ء هالك الا وجهه له الحكم و الیه ترجعون». [16] .

پدر و نیای من كه بسی به از من بودند برفتند و مرا و دیگر مؤمنان را بدیشان تأسی [17] باید كرد. زینهار چون من كشته شوم گریبان بر من چاك نزنی و روی نخراشی و موی نپراكنی. حر بن یزید به عبید زیاد نامه كرد كه حسین بن علی به زمین كربلا فرود آمد و مرا یارای مقاتلت او نیست. امیر با رأی [18] خویش آید و بدانچه صلاح حال خیش داند


عمل راند. [19] .

عبید زیاد به امام علیه السلام نامه كرد كه مرا رسید كه به كربلا فرود آمده ای و امیر المؤمنین یزید با من نوشته است كه بر بستر نرم نیاسایم و سیری نگزینم تا تو را به خدای لطیف و خبیر نرسانم. مگر آن كه به حكم من و حكم او بازگردی! [20] .

چون امام این نامه بخواند، فرود افكند و فرمود: «لا افلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق». یعنی هرگز رستگارنشوند آن قوم كه رضای مخلوق آرند و سخط خالق خرند. بریر عبیدالله جواب نامه خواست؛ امام فرمود: نامه ی او را جواب نبود كه كلمه ی عذاب بر او سزا گشته. چون عبیدالله این پاسخ بشنید در خشم شد و روی جانب عمر بن سعد كرد و گفت: تو را به جانب حسین باید رفت و مهم او كفایت باید كرد [21] و روزی دو از این پیش، [22] ولایت ری به او گذاشته بود و عهد داده. عمر از قبول این امر تجافی [23] جست و از پسر زیاد عفو خواست. عبیدالله گفت: من ولایت ری به كسی دهم كه مهم حسین كفایت كند، ناچار تو از جانب او باید رفت و خون او باید ریخت، و گرنه دل از ولایت ری باید برداشتن و طمع در كشیدن. [24] .

عمر گفت: پس مرا یك امشب مهلت باید تا در این باب خوض [25] كرده شود و شرط رویت [26] ملحوظ افتد. شبانگاه، پسران مهاجر و انصار بر او فراهم شدند و او را بر قبول این مهم ملامت كردند و گفتند: ای پسر سعد! چگونه به حرب پسر رسول خدای روی و پدر تو سعد


ششم شخص اسلام است و در جمله مبشرین به بهشت معدود. و خود او در قبول حرب و به استعفا از عمل ری، همه ی شب اندیشمند بود. سحرگاهان شنیدندش كه می گفت:



فوالله ما ادری و انی لحائر

افكر فی امری علی خطرین [27] .



أأترك ملك الری و الری منیتی

ام اصبح ماثوما بقتل حسین [28] .



حسین ابن عمی و الحوادث جمة

لعمری ولی فی الری قرة عین [29] .



و ان اله العرض یغفر زلتی

و لو كنت فیها اظلم الثقلین [30] .



ألا انما الدنیا لخیر معجل

و ما عاقل باع الوجود بدین [31] .



یقولون ان الله خالق جنة

و نار و تعذیب و غل یدین [32] .



فان صدقوا فیما یقولون اننی

أتوب الی الرحمن من سنتین [33] .



و ان كذبوا فزنا بدنیا عظیمة

و ملك عقیم دائم الحجلین [34] .

گویند چون این چند بیت فرو خواند، یكی بانگ برداشت و گفت:



الا ایها النغل الذی خاب سعیه

و راح من الدنیا ببخسة عین [35] .



ستصلی جحیما لیس یطفی لهیبها

و سعیك من دون الرجال بشین [36] .






اذا كنت قاتلت الحسین بن فاطمة

و أنت تراه أشرف الثقلین [37] .



فلا تحسبن الری یا أخسر الوری

تفوز به من بعد قتل حسین [38] .

ابو مخنف می گوید: نخست رایتی كه بر قصد حسین افراشته آمد، رایت عمر بن سعد بود كه ششهزار سوار در سایه ی او بود؛ از آن پس شبث بن ربعی بود و رایت او در چهار هزار سوار افراشته گشت؛ و عروة بن قیس و سنان بن انس و دیگر سران كوفه از پی یكدیگر با لشگری جرار [39] و سپاهی خونخوار روان شدند و قرب هشتاد هزار تن مردان جنگی از مردم كوفه به زمین نینوا فراهم شدند و امارت [40] آن جمع باسره [41] با پسر سعد بود. و او كثیر بن شهاب را بخواند و گفت: به نزد حسین شو و از موجب آمدن او به خاك عراق باز پرس. كثیر روان گشت. امام فرمود: هیچ كس از شما این مرد را می شناسد؟ ابو تمامه صیداوی گفت: نعم یابن رسول الله! این كثیر به شهاب است و بدترین مردم زمین است. زهیر بن القین برخاست و كثیر را گفت: بدین جای چه خواهی؟ گفت: مرا با حسین سخنی است و دیدار او می خواهم. زهیر گفت: چون چنین است سلیح خویش بیرون كن، آن گاه به خدامت در آی و گرنه باز گرد. كثیر در خشم شد و بازگشت. پسر سعد دیگری از خزیمه بفرستاد. چون خزیمی نزدیك رسید، به قدوم خویش ندا داد. دیگر باره زهیر برخاست و گفت: نخست سلیح خویش بیفكن، آن گاه شرف


حضور دریاب. خزیمی خدمت كرد و در آمد و بر امام سلام داد و تحیت نیكو گفت و هر دو پای مبارك او ببوسید و هر دو روی به خاك بمالید و پیام عمر بگذارد. امام فرمود نامه های شما مرا بدین زمین كشانید و اگر گذارید بازگردم. خزیمی باز گشت و جواب امام برسانید. عمر بسی شادمان گشت و گفت: امید است خدای سبحانه مرا از محاربت حسین باز دارد و از این ورطه خلاصی بخشد. [42] .

و با پسر زیاد نامه كرد كه چون بدین زمین رسیدم به حسین بن علی كس فرستادم و از موجب عزیمت عراقش باز بپرسیدم، در جواب گفت كه مردم عراق به من نامه ها نوشتند و مرا به عجلتی هر چه تمامتر بخواندند و كنون اگر رأی خویش دیگرگون كرده اند و از قدوم من كاره باشند، بازگردم. حسان بن قائد العبسی گوید: من در محضر پسر زیاد بودم؛ چون این نامه بخواند، بدین بیت تمثل كرد:



ألان اذ علقت مخالبنا به

یرجو النجاة و لات حین مناص [43] .



و به عمر سعد نبشت بیعت یزید بر حسین و یاران او عرض كن و چون بیعت كند، ما خود درباره ی او رأی زنیم [44] و خود به جامع كوفه روان شد، و بر منبر رفت و خطبه كرد و گفت: شما مردم، آل ابوسفیان را آزموده اید و ایشان را بدان صفت كه خواهید یافته و این است امیر المؤمنین یزید با سیرتی نیكو و طریقتی محمود و در حق رعیت نیك اندیش و طرق و معابر با كیاست و سیاست او مأمون [45] و پدر او معاویه به روزگار خویش هم بر این صفت بود و یزید به بسط كرم [46] و علو همم [47] از او ممتاز


است و مرا فرموده است تا صد صد بر رزق مقسوم و عطای مرسوم هر یك از شما یكان یكان بیفزایم [48] تا مگر همگان دل خوش دارید و به حرب حسین بن علی، خصم آل ابوسفیان مبادرت جویید و شر او از امیر المؤمنین یزید كفایت كنید! مردم كوفه بدین كلمات فریفته شدند و یكان و دوگان و سه گان از كوفه بیرون می شدند و در زیر لواء [49] عمر بن سعد فراهم می آمدند. و چون امام ابوعبدالله آن سپاه عظیم را بدید و اتفاق ایشان بر كلمه ی الحاد و سیره ی ارتداد مشاهدت فرمود، به عمر كس فرستاد كه مرا با تو سخنی است و همی خواهم آن سخن خود با تو در میان آرم. براین جمله شبانگاه اتفاق ملاقات افتاد، زمانی دراز بنشستند و از هر در سخن راندند. [50] عمر بازگشت و به عبید زیاد نامه كرد كه خدای سبحانه نایره ی [51] حرب خاموش كرد وكلمه ی قوم متحد خواست و امر امت را به اصلاح آورد؛ حسین مرا عهد سپرد كه به جای خویش بازگردد، یا به ثغری [52] از ثغور اسلام رود و حق او چون حقوق دیگر مسلمانان گزارده آید و یا او خود به نزد امیر المؤمنین یزید شود به تن خویشتن خود را به دست او دهد تا امیر المؤمنین یزید خود درباره ی او حكم فرماید و در این عهد، امت را صلاح بود و رضای تو حاصل آید. چون عبید زیاد این نامه بخواند، گفت: این نامه نامه ی ناصحی امین است. شمر بن ذی الجوشن برپای خاست و گفت: امیر این عهد از حسین همی پذیرد و او به دست


امیر افتاده و در این زمین فرود آمده و به خدای سوگند اگر از اینجای گامی فراتر شود، هر آینه جانب او قوی گردد، چندان كه جانب امیر ضعیف شود. زینهار! این عذر مپذیر و بر این عهد رضا مده كه این نشان وهن [53] و علامت ضعف باشد و البته او را و یاران او را به حكم خویش خوان؛ اگر از این معنی سر زند، عقاب فرمای كه فرمان امیری قاهر نبرده اند و اگر تن در دهند، عفو فرمای كه عفو نیكوتر بود. [54] .

پسر زیاد، در حال [55] به دست شمر به سوی عمر نامه كرد كه من تو را جانب حسین نینگیختم تا خویشتن از او باز داری و راه مطاولت [56] گیری و به اهمال و اغفال كار بندی و نوید هستی و سلامت بدو دهی و یا از او به نزد ما شفاعت آری و عذر بپذیری. چنانچه حسین و یاران او با حكم من تن در دهند و فرمان مرا بپذیرند ، ایشان را تعرض مرسان و نزد من فرست، و گرنه، با او در انداز [57] و همگان را به قتل رسان و مثله كن. و چون حسین را بكشتی بفرمای تا با سم ستوران، سینه و پشت او را در هم شكنند و با خاك، پست كنند كه حسین مردی متكبر و ظالم است و من خود می دانم كه پس از مرگ از این روی بدو زیانی نرسد؛ ولی وقتی با خویش این اندیشه كردم كه چون بر او دست یابم سینه و پشت او با سم ستوران در هم مالم و همی خواهم آن اندیشه به امضا رسانیده آید، پس اگر فرمان ما را در باره ی حسین بپذیری و بر این صفت كه نوشته آمد پیش گیری. تو را اجری جزیل [58] و مقامی بس رفیع خواهد بود واگر سرباز زنی و فرمان ما را ضایع گذاری، از عمل امارت و منصب زعامت كناره جوی و سپاه را با شمر ذی الجوشن گذار كه او به كفایت این شغل البته قیام خواهد نمود و از مواجب [59] این مهم به واجب تفصی [60] خواهد جست. [61] .


چون پسر سعد این نامه بخواند. خبث باطن و شره [62] نفس او محرض [63] او گشت، حالی شمر را بر رجاله [64] سپاه امیر كرد و سواران را در اعتداد [65] خویش گرفت و عصر پنجشنبه نهم از محرم به جانب امام نهضت كرد و آغاز محاربت نمود. شمر بر اصحاب امام بایستاد و فریاد بر آورد كه كجایند پسران خواهر من عباس و جعفر و عبدالله و عثمان؟ پسران امیر المؤمنین علی به جانب او بیرون شدند ، گفت: ای خواهر زادگان من! شما را از امیر عبیدالله امان آورده ام، از حسین بن علی كناره گیرید و به كوفه روید كه شما را در نزد امیر مزلتی عظیم خواهد بود. [66] . گفتند: نفرین خدای بر تو باد! ما را امان دهی و پسر رسول خدای را امانی نیست؟! پسر سعد ندا كرد: ای سواران خدای! سوار شوید و با بهشت جاوید شما را بشارت باد! همانا ابوعبدالله را خواب ربوده بود. زینب چون صهیل [67] اسبان و آواز سم ستوران بشنید و به نزد او دوید و او را از خواب بیدار كرد و گفت: مگر آواز این گروه نشنوی؟ هر آینه نزدیك شده اند. ابوعبدالله فرمود: حالی با نیای خویش رسول خدای در سخن بودم و مرا می گفت زود باشد كه به نزد ما آیی و ما به دیدار تو بسی آرزومند باشیم. [68] زینب بنالید و بر سر و روی طپانچه زدن [69] گرفت. ابوعبدالله فرمود: ای خواهر! بیارام و این قوم را بر شماتت ما مپسند. و عباس را


بخواند و بفرمود: فرا جمع رو و عزیمت ایشان معلوم كن. عباس با بیست سوار بر نشست و به جانب ایشان شد و فرمود: شما را در این وقت چه افتاده است و چه خواهید؟ گفتند: فرمان امیر عبیدالله رسید كه حسین و یاران او را به بیعت او خواهیم ، اگر گردن نهد او را به كوفه بریم و اگر سر زند با او در اندازیم. عباس بازگشت و سخن ایشان بگذارد. ابوعبدالله فرمود: بازگرد و یك امشب در كار حرب مهلت طلب، باشد كه با خدای خویش سخن گویم و همه ی شب نماز گزارم و مغفرت جویم و خدای سبحانه داند كه نماز را بسی دوست دارم و به خواندن كتاب او و بسیاری دعا و طلب مغفرت نیازمند باشم. عباس بازگشت و باقی آن روز و تمام آن شب را زینهار گرفت. [70] شبانگاه امام همه ی یاران را بخواند و در میان ایشان بایستاد و بر خدای سبحانه ثنا گفت و بر رسول درود فرستاد، آن گاه فرمود: «فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خیرا من أصحابی و لا أهل بیت ابر و لا اوصل من أهل بیتی فجزاكم الله عنی خیرا الا و انی لا ظن یوما من هولآء الا و انی قد اذنت لكم فانطلقوا جمیعا فی حل لیس علیكم حرج منی و لا ذمام هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه جملا». می فرماید: براستی اصحابی ندانم وفادارتر و نیكوتر از اصحاب خویش و خاندانی نیكوكارتر و حقگزارتر از خاندان خویش. خدای سبحانه به جای من همگان را پاداش نیكو دهاد و براستی كه از این گروه روزی گمان همی برم و همه ی شما را جواز همی هم. همگان در روایی [71] باز روید كه بر شما از جانب من گناهی و ذمتی [72] .


نخواهد بود. این است شب كه همگی را فرو گرفت فاتخذوه جملا. [73] .

یاران و خویشان جمله به پای خاستند كه ما پس از تو هستی نخواهیم و خدای ما را آن روز ننماید. آن گاه روی جانب بنی عقیل كرد و گفت: رزیت [74] مسلم شما را بس بود، جانب مدینه روید كه شما را جواز بود. جمله برادران و برادرزادگان و پسران او و پسران عبدالله جعفر و سایر خویشاوند او گفتند: سبحان الله! مردم چه گویند و ما خود چه خواهیم گفت كه آقا و مولای خویش بگذاشتیم و بر عموزادگان خویش غیرت نیاوردیم و آنها را با سیف و سنان [75] خویش یاری ندادیم؟! لا و الله، هرگز چنین كار نكنیم و البته این عار نخریم و در خدمت ركاب تو جان و مال خویش ببازیم و بر آنچه خدای سبحانه خواهد رضا دهیم. مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: چگونه تو را باز گذاریم و در اهمال حقوق تو خدای سبحانه را چه عذر بریم؟ لا و الله، تا نیزه ی خویش در سینه های ایشان فرو نكنیم و تا قائمه [76] شمشیر بر دست داریم، شمشیر زنیم [77] و اگر با من سلیحی بر حرب این گروه نباشد كه بدان جنگ جویم، سنگ بدیشان در اندازم و تو را وانگذارم تا خدای تعالی باز داند كه در حق تو غیبت رسول را پاس داشتیم. و به خدای سوگند اگر دانم كشته شوم و زنده گردم و سوخته شوم، بدان حالت كه زنده باشم و خاكستر من بپراكنند و این كار هفتاد نوبت بر من آید، از تو جدایی نگزینم، تا در ركاب تو جان ببازم [78] و چگونه جان نبازم كه دانم بیش از نوبتی كشته نشوم؟ زهیر بن القین برخاست و گفت: به خدای همی خواهم كشته شوم و بخیزم و كشته شوم و بخیزم و همچنین تا هزاران نوبت و خدای سبحانه این زیان از تو و خاندان تو


بردارد. دیگران هم بر این نسق [79] سخن راندند. آن گاه فرمود تا خیمه ها نزدیك كنند و طنابها در هم كشند و تمام آن شب را به عبادت خدای سبحانه و خضوع و خشوع و تضرع و ابتهال [80] بگذارد.


[1] تأييد و اجرا كني.

[2] بار بنهادند.

[3] آن روز پنجشنبه دوم ماه محرم سال 61 هجري بود.

[4] اللهوف ص 138؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 96/4؛ اخبار الطوال ص 252، ارشاد 226، عقد الفريد ج 122/5.

[5] در حالي كه، در صورتي كه.

[6] اراضي.

[7] پايبند و ثابت رأي هستيم.

[8] اللهوف، ص 139.

[9] عقد الفريد ج 121/5.

[10] الدمعة الساكبه ج 256/4، ناسخ التواريخ 168/2، ذريعة النجاة ص 67؛ ينابيع الموده ص 406، اثبات الهداة ج 202/5 با اندك تفاوت، اللهوف ص 139، الفتوح ص 884، مقل الحسين ج 234/1، وقعة الطف 179 ؛ اخبار الطوال ص 252؛ بحارالانوار ج 383 /44؛ العوالم ج 234 / 17.

[11] اي روزگار! عجب بد دوستي و رفيقي هستي تو ، و چه بسيار در هر طلوع و غروب.

[12] حق جوياني را مي كشي، و هرگز به جانشين ديگري قانع نيستي.

[13] هر زنده اي راه مرا خواهد پيمود و چه وعده ي كوچيدن از اين دنيا نزديك است!.

[14] و اين رحلت به سوي رب جليل و منزهي است كه هيچ مثل و مانندي ندارد.

[15] آرام آرام.

[16] هر چيزي نابود شود مگر وجه خدا، همه ي امور به دست اوست و به سوي او بر مي گردد. القصص: 88.

[17] اقتدا.

[18] عزم.

[19] الفتوح ص 885.

[20] الفتوح ص 885.

[21] كنايه از اين است كه اين مشكل را حل كني و او را به قتل برساني.

[22] دو روز پيش.

[23] پهلو تهي كرد، شانه خالي كرد.

[24] رها كردن.

[25] در فكر فرو رفتن.

[26] انديشيدن، تأمل و تدبر.

[27] سوگند به خدا نمي دانم و سرگردانم و در دو امر مهم انديشه مي كنم.

[28] آيا سرزمين ري را فرو گذارم كه آرزوي من است يا به كشتن حسين گنهكار شوم؟.

[29] حسين پسر عموي من است و حوادث انبوه است. سوگند كه در اين كار ري چشم روشني من است.

[30] خداي عرش از خطاي من در مي گذرد، هر چند در آن ستمكارترين جن و انس باشم.

[31] بهوش كه دنيا سود نقد است. هيچ خردمند نقد را به نسيه نمي فروشد.

[32] گويند: خدا بهشت و دوزخ و عذاب و بند را آفريده است.

[33] اگر راست گويند من دو سالي را به سوي آن مهربان باز خواهم گشت. (توبه خواهم كرد).

[34] اما اگر دروغ گويند به مالي كلان و ملكي سترون و دائم خواهيم رسيد.

[35] هان اي زشت سيرتي كه تلاش او نافرجام مانده و از دنيا با چيز بي ارزش رفته است.

[36] بزودي به چنان آتشي در افتي كه شراره اش خاموش نشود و تلاش تو بر خلاف مردان، حاصل ننگ است.

[37] اگربا حسين فرزند فاطمه جنگيدي و مي دانستي كه او شريفترين انس و جن است.

[38] پس مپندار كه پس از كشتن حسين به حكومت ري مي رسي، اي زيانكارترين خلق خدا!.

[39] انبوه.

[40] فرماندهي.

[41] تماما، جملگي.

[42] وقعة الطف ص 185، تجارب الامم ج 66/2، الفتوح ص 889، تاريخ طبري ج 310/3، ارشاد، 227، بحارالانوار ج 384 /44، مقتل الحسين خوارزمي ج 241/1.

[43] اكنون كه در چنگال ما افتاده اميد رهايي دارد و اكنون زمان رهايي نيست. ترجمه از الفتوح ص 890.

[44] رأي زدن، مشورت كردن، تصميم گرفتن.

[45] داراي آسايش و امنيت.

[46] بذل و بخشش.

[47] جمع همت.

[48] جيره و حقوق شما را دو برابر كنم.

[49] رايت، پرچم، بيرق.

[50] امام به او فرمود: واي بر تو اي پسر سعد! آيا از خدا نمي ترسي كه بزودي به سوي او باز گردي؟ آيا در حالي كه مي داني من فرزند كيستم باز با من مي جنگي؟ اين مردم را رها كن و با من همراه شو و اين براي تو نزد خدا نزديكتر است. عمر گفت: مي ترسم منزلم را خراب كنند امام فرمود. خودم برايت مي سازم. عمر گفت: بيم آن دارم كه مرزعه ام را بگيرند. امام فرمود: من بهتر از آن را از اموالم كه در حجاز است به تو مي دهم. عمر گفت: عيالوارم بر حال آنها هراسناكم ديگر چيزي نگفت و امام از او جدا شد.

[51] آتش، شراره.

[52] مرز.

[53] سستي و خواري.

[54] عقد الفريد ج 121/5.

[55] در همان لحظه.

[56] به دراز كشاندن و طولاني كردن.

[57] در انداختن: جنگ كردن.

[58] بسيار.

[59] جمع موجبه: دواعي، انگيزه ها، عوامل.

[60] خلاصي، رهايي.

[61] وقعة الطف ص 189، 188، الفتوح ص 892، تجارب الامم ج 67/2.

[62] شهوت.

[63] مشوق.

[64] سربازان پياده.

[65] در شمار همراهان خود.

[66] مقتل الحسين خوارزمي ج 246/1، وقعة الطف ص 190؛ اللهوف 149، تاريخ طبري ج 314/3، ارشاد ص 230، اعيان الشيعه ج 600/1.

[67] شيهه.

[68] بحارالانوار، ج 391/ 44، العوالم ج 242 /17، الكامل في التاريخ ج 558/2؛ اللهوف ص 151.

[69] لطمه زدن ، سيلي زدن.

[70] امان خواست.

[71] مجاز بودن، شايستگي.

[72] تعهد، دين.

[73] الفتوح، ص 897.

[74] مصيبت، عزا.

[75] نيزه.

[76] دسته.

[77] در نسخه ي اصل «نزنيم» و در نسخه ي گلستان «نزنم» نوشته شده.

[78] در اصل به اشتباه «نبازم» كتابت شده.

[79] منوال، شيوه.

[80] تضرع.